هلیاهلیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات شیطونک من

دختر خانه دار مامان

دختر خوشگلم با اینکه خیلی شیطونی و گاهی  مامانو حسابی کلافه میکنی اما شدیدا به انجام کارهای خونه علاقه داری و به مامان کمک میکنی. هر وقت که میخوام گردگیری کنم تو هم یه دستمال بر میداری و ادای مامانو در میاری .هر وقت میخوام جارو بزنم تو هم کمک میکنی .( ولی بعدش حسابی جبران میکنی ) سفره جمع کردنو که دیگه نگو .بعد ازغذا وسایلی رو که خطرناک نباشن بهت میدم و تو خیلی قشنگ میبری وروی کابینت میگذازی. الهی فدات بشم که اینقدر باهوشی. امیدوارم در آینده هم به مامان کمک کنی!!!!! ...
26 مرداد 1390

نوجوان سرکش 14 ماهه

ماه چهاردهم پر تلاطم ترین دوره زندگی تو بود .از نظر رفتاری شدیداً تغییر کرده بودی و مثل یک نوجوان سرکش شده بودی . حسابی لجبازی میکردی . کمی هم پرخاشگر شده بودی . شبها خیلی بد خواب شده بودی و حدود ۱۰ تا ۱۲ بار بیدار میشدی .دیگه کم آورده بودم و نمیدونستم چی کار کنم . دلم میخواست ۱ ساعت در آرامش استراحت کنم ولی افسوس! خیلی هم بد غذا شده بودی . اوایل تحمل این رفتارتو نداشتم و خیلی بهم سخت میگذشت . ولی سعی کردم با آرامش این قضیه رو حل کنم . بیشتر باهات بازی میکردم وبا کلک بهت غذا میدادم . خوشبختانه  کم کم اوضاع بهتر شد . یه سی دی داشتیم برای گروه موسیقی رستاک بود که تو عاشق اون بودی . ساکت مینشستی و با لذت به اون نگاه میکر...
26 مرداد 1390

اولین سوگ

اول بهمن ۸۹ تو ۱۶ ماهت شده بود . آقا جون ( پدر بابایی) مدتی بود در بیمارستان بستری شده بودو باید عمل میشد ، اما متاسفانه بعد از عمل حالش زیاد خوب نبود ومجبور شد که از پیش ما بره. اون شب وقتی این خبر رو به بابا مهدی دادن ، بابایی خیلی ناراحت شد و گریش گرفت وتو که تا حالا بابا رو اینقدر ناراحت ندیده بودی خیلی تعجب کردی. توی مراسم ختم مجبور بودم تو رو هم با خودم ببرم چون کسی و نداشتم که نگهت داره. همین مسئله خیلی تورو اذیت کرد . به خصوص روز اول تو خیلی از رفتار دیگران وگریه هاشون جا خورده بودی و کمی هم ترسیدیو شب توی خواب تا صبح چندین بار با گریه بلند شدی و خیلی ناراحتی میکردی . روزهای بعد سعی کردم سرت رو گرم کنم و نگذارم تا...
26 مرداد 1390

سال نو مبارک

دوستان سلام بعد از یه وقفه طولانی دوباره برگشتیم.  امسال نوروز به خاطر فوت پدر بزرگ هلیا ما سوگوار بودیم و سال نو را مختصر برگزار کردیم. این عید برای هلیا عید بزرگی هم بود . چون قرار بود هلیا رو از شیر بگیرم .   6 روز اول عید به دید و بازدیدگذشت. ولی از روز ششم مبارزه شروع شد . به کمک صبر زرد این کار و کردیم . با با مهدی هم خیلی کمک کرد چون تو مدام بهونه میگرفتی. 3 روز اول خیلی سخت گذشت . اما کم کم اوضاع خوب پیش رفت. فکر میکردم سخت تر از این باشه اما تو خیلی خوب کنار اومدی. راستی بعد از اینکه از شیر گرفته شدی خدا رو شکر اشتهات خیلی خوب شد .  دندونهای عقبیت هم در اومدن. دیگه حسابی شیطون شدی. &nb...
21 مرداد 1390

دختر عجیب مامان

شیطونک مامان هر روز عجیب تر از قبل میشی  فکر میکردم که اگه دیگه شیر نخوری وابستگیت کمتر میشه اما بهتر نشد که بدتر شد . دیگه هیج جا بدون من نمیرفتی و من باید همه جا جلوی چشم تو باشم. یه اظطراب عجیبی داشتی  که منو نگران کرده بود بعد از کلی تحقیق متوجه شدم که این رفتار طبیعیه و مربوط به سنت میشه. وای از دست تو که آخر منو دق میدی شیطون .             ...
21 مرداد 1390

جهش تازه

کوچولوی خوشگلم سلام الان 22 ماهت کامل شده وتو کلمات بیشتری رو استفاده میکنی و سعی میکنی با این کلمات جمله بسازی . بزرگ شدنت بیشتر احساس میشه و کارهای زیادی یاد گرفتی. اسم 45 تا حیوان رو با عکساشون یاد گرفتی . فقط یه مشکل جدیدی که پیش اومده اینه که خیلی خودرای شدی و دوست داری همه کار و تنهایی انجام بدی . البته این هم مربوط به شرایط سنیت میشه. که امیدوارم زودتر تموم بشه. راستی حالا دیگه با مینا ( پرندمون) خیلی جور شدی . هر چی خودت میخوری برای اونم میبری .باهاش کلی بازی میکنی. بیشتر از همیشه دوستت داریم شیطونک.                 &...
21 مرداد 1390
1